گزارشی از «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، پرتو نوری‌علا، نویسندهٔ ساکن لس آنجلس

این مطلب از مجموعه مطالب شمارهٔ ۱۶۸ رسانهٔ همیاری مورخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۲ است که به‌دلیل آغاز اعتراضات داخل ایران به‌کشته‌شدن مهسا امینی با تأخیر روی وب‌سایت رسانهٔ همیاری قرار می‌گیرد.

کامران قوامی – ونکوور

در تاریخ سه‌شنبه ششم سپتامبر ۲۰۲۲، کارگاه داستان‌نویسی ونکوور تحت نظر استاد محمد محمد‌علی، میزبان پرتو نوری‌علا، نویسندهٔ ساکن لس آنجلس بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و حدود ۵۰ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگی‌های لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» بر عهده داشتند.

در ابتدا استاد محمدعلی مطابق معمول برنامه‌های ویژهٔ کارگاه طی مقدمه‌ای به معرفی اجمالی پرتو نوری‌علا به‌شرح زیر پرداخت:

«نخست خوشامد می‌گویم به پرتو نوری‌علا و تشکر می‌کنم که دعوت کارگاه داستان‌نویسی ونکوور را پذیرفت. من از دیرباز با نگاه انتقادی و نگرش اجتماعی پرتو نوری‌علا آشنا هستم. حضورش در کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان در تبعید و مبارزه‌اش علیه سانسور همواره برای من تحسین‌برانگیز بوده است. شخصیت محجوب و در عین حال مستقلش چیزی نیست که حتی پس از سال‌ها از یادم برود. سابقهٔ آشنایی من و ما برمی‌گردد به سال‌های پرتب‌وتاب آن انقلاب عقیم‌مانده یا به‌یغمارفته، اما نقطهٔ اوج یا شروع خوبی داشت این آشنایی و آن گرفتن نقد خوبی بود از پرتو بر رمان «رحمان در راه» نوشتۀ فرامرز طالبی که در شمارهٔ سوم فصلنامهٔ برج، سال ۱۳۵۹ چاپش کردم. بعد رفت‌وآمدها بود در مجالس و مجامع فرهنگی و ادبی و گاه خانوادگی و دیدارش در انتشارات و کتاب‌فروشی خوش‌نام «دماوند» که او یکی از سه پایه‌گذارش بود.

پرتو نوری‌علا، شاعر، نویسنده، منتقد ادبی-فرهنگی در آبان ۱۳۲۵ در تهران و در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد. بی‌شک از نوجوانی به شعر و مباحث ادبی علاقه‌مند بود که راضی شد در ۱۸ سالگی و در ابتدای دورهٔ دانشجویی (رشتهٔ فلسفه و روان‌شناسی) بر سر سفرهٔ عقد زناشویی با محمدعلی سپانلوی شاعر بنشیند. 

پرتو در دوران دانشجویی با گروه تئاتری سعید سلطان‌پور، و گروه تئاتر فردوسی به‌کارگردانی محمد ابراهیمیان، همکاری داشت، اما هر سه کارِ نمایشی از طرف ساواک توقیف شد. پرتو در سال ۱۳۴۷ به‌دعوت ناصر تقوایی در فیلم سینمایی «آرامش در حضور دیگران» در کنار شاعرانی چون منوچهر آتشی، محمدعلی سپانلو و علی نراقیِ داستان‌نویس، بازی کرد که متأسفانه آن فیلم نیز پس از پنج سال توقیف در سال ۱۳۵۲ برای مدت کوتاهی در یکی چند سینما به‌نمایش درآمد و پس از آن همسرش از بازیگری او در کارهایی که بعد به او پیشنهاد شد، ممانعت کرد. بدین وسیله پروندهٔ ذوق‌آزمایی پرتو در عالم تئاتر و سینما بسته شد.

گرچه انتشار اولین کتاب شعر پرتو با نام «سهمی از سال‌ها» نیز از طرف ادارهٔ نظارت بر نشر کتاب در رژیم گذشته توقیف شد، اما او به‌دلیل مواضع روشن ضدسانسور و دیگر فعالیت‌های مطبوعاتی، موفق شد به‌عنوان عضو غیررسمی یا وابسته، به دورهٔ اول کانون نویسندگان ایران (۱۳۴۷) راه یابد. همین تشویق جانانه باعث گردید او به‌ کار نوشتن و سرودن ادامه دهد و سرانجام در دوران فروپاشی رژیم گذشته و پانگرفتن رژیم فعلی، «سهمی از سال‌ها» در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات معتبر «ققنوس» منتشر شد و با توجه به انتشار مقالات متعدد در مطبوعات طی سال‌ها، این بار رسماً به عضویت کانون نویسندگان دورهٔ دوم در آمد.

پرتو، پس از اخذ مدرک فوق‌لیسانس، به‌عنوان مدرس نیمه‌وقت در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس فلسفه پرداخت، اما با وقوع انقلاب فرهنگی و بسته‌شدن دانشگاه‌ها او نیز همچون دکتر رضا براهنی، هوشنگ گلشیری، دکتر سیما کوبان، بهرام بیضایی و… از کار برکنار گردید. در همان ایام دومین مجموعه‌شعرش با نام «از چشم باد» آمادهٔ چاپ و انتشار بود که آن نیز با ممانعت و سانسور وزارت ارشاد روبرو شد. 

پرتو نوری‌علا در سال ۱۳۵۹ به‌دعوت دکتر سیما کوبان و با همکاری منیر رامین‌فر-بیضایی، اولین انتشارات زنان ایرانی را به‌نام انتشارات و کتابفروشی «دماوند» تأسیس کردند که متأسفانه آن هم پس از سه سال و در اوج فعالیت و نشر کتاب‌های متعدد توسط مأموران دولتی تعطیل گردید. پرتو به‌ناچار در سال ۱۳۶۴ همراه فرزندانش سندباد و شهرزاد سپانلو به آمریکا مهاجرت کرد. پس از دیدن دورهٔ یک‌سالۀ کامپیوتر به استخدام رسمی دادگاه عالی منطقهٔ لس آنجلس (بخش ژوری) در آمد، و به‌عنوان کارشناس رسیدگی به امور هیئت‌منصفه شروع به کار کرد. از آن پس موفق شد پس از سال‌ها در آسایشی نسبی از پیلهٔ تنهایی آشکار و پنهان خود بیرون بیاید و به امور ذهنی و ذوقی خود سامانی نیکو ببخشد.

از پرتو نوری‌علا تاکنون ۱۴ کتاب منتشر شده که سه عنوان آن در ایران به چاپ رسیده است. برخی آثارش اعم از نظم و نثر به‌زبان انگلیسی در اغلب آنتولوژی‌های ادبی و شعر زنان ایرانی در خارج‌ازکشور به چاپ رسیده است. نقد جامع و دقیق او بر رمان مشهور «سورة الغُراب» نوشتهٔ محمود مسعودی از طرف هیئت داوران ادبی انتشارات معتبر باران در سوئد، جایزهٔ بهترین نقد ادبی سال ۱۹۹۴ را دریافت کرد. این یادداشت شامل کارنامهٔ ادبی-فرهنگی پرتو بود، حال آنکه می‌دانیم او از فعالان امور اجتماعی و از بنیان‌گذاران و همکاران گروه «حامیان مادران پارک لاله و مادران عزاداران ایران» در لس آنجلس است.

کتابشناسی پرتو نوری‌علا

۱- سهمی از سال‌ها: مجموعه‌شعر، چاپ اول ۱۳۵۷ تهران، انتشارات ققنوس. چاپ دوم ۱۳۸۲ لس آنجلس، انتشارات سندباد

۲- دو نقد ادبی: چاپ اول ۱۳۶۴ تهران، انتشارات آگاه. چاپ دوم ۱۳۶۵ لس آنجلس، انتشارات اندیشه

۳- احیای کتاب جغرافی عصر ناصرالدین‌شاه: مرآت البُلدان یا آیینهٔ شهرها (جغرافیای ناصری) به‌کوشش پرتو نوری‌علا و محمدعلی سپانلو، چاپ اول ۱۳۶۴، نشر اسفار تهران

۴- از چشم باد: مجموعه‌شعر، چاپ اول ۱۳۶۶، لس آنجلس، انتشارات اندیشه، چاپ دوم۱۳۸۲ لس آنجلس، انتشارات سندباد

۵- زمینم دیگر شد: مجموعه‌شعر، چاپ اول ۱۳۷۱، نشر زمانه-تصویر، لس آنجلس. چاپ دوم ۱۳۸۲، انتشارات سندباد، لس آنجلس

۶- هنر و آگاهی: مجموعه‌نقد ادبی و هنری، چاپ اول ۱۳۵۷، انتشارات کلبه کتاب، لس آنجلس، چاپ چهارم ۱۴۰۰، نشر آفتاب، نروژ

۷- مثل من: مجموعه‌داستان، چاپ اول ۱۳۸۲، انتشارات پارس، لس آنجلس، چاپ دوم ۱۳۸۷، انتشارات سندباد، لس آنجلس

۸- چهار رویش: برگزیدۀ اشعار به دو زبان فارسی و انگلیسی، چاپ اول ۱۳۸۲، انتشارات سندباد، لس آنجلس، 

۹- سلسله بر دست در برج اقبال: مجموعه‌شعر،، چاپ اول ۱۳۸۲، انتشارات سندباد، لس آنجلس 

۱۰- فردای میهن: نمایشنامه، چاپ اول ۱۳۸۷، انتشارات سندباد، لس آنجلس

۱۱- مانا: روایت، چاپ اول ۱۳۸۹، انتشارات سندباد، لس آنجلس

۱۲- از دار تا بهار: مجموعه‌شعر، چاپ اول ۱۳۹۰، انتشارات سندباد، لس آنجلس

۱۳- کتاب شادی: مجموعه‌طنز، چاپ اول ۱۳۹۶، انتشارات هرکجا آباد، لس آنجلس

۱۴- یگانگی ذهن و زبان: مجموعۀ گفت‌وگوها، چاپ اول ۱۳۹۶، انتشارات سندباد، لس آنجلس، چاپ دوم ۱۴۰۰، نشر آفتاب، نروژ»

پس از صحبت‌های استاد محمدعلی در ادامه پرتو نوری‌علا با صدای گرم و خوانش روان داستان «پنجرۀ رو به مُتل» را از کتاب مجموعه‌داستان «مثل من» برای شرکت‌کنندگان خواند (این داستان را در اینجا بخوانید). سپس نوبت به اظهارنظر و طرح سؤالات شرکت‌کنندگان رسید که خلاصه‌ای از آن تقدیم می‌شود.

نیکی فتاحی از اعضای «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» نقدی ارائه داد با این مضمون: «پنجرۀ رو به مُتل» داستانی بـه شدت انتقادی اسـت، و بیش از آنکه ساختارگرا باشد محتوامحور است. پنجره‌ای که راوی از پسِ آن داستان را روایت می‌کند، دریچه‌ای است بـه جامعهٔ طبقهٔ متوسط آمریکایی، که از نگاه یک زن مهاجر به خواننده نشان داده می‌شود؛ هر یک از افرادی که به‌نوبت در قاب این پنجره ظاهر می‌گردند، نمایندهٔ قشری از جامعهٔ آمریکا هستند؛ بومیان، همجنس‌گرایان، سیاه‌پوستان، مهاجران و… این نمایش خواننده را وامی‌دارد تـا در مـورد سازوکار و چیدمان چنین جـامعه‌ای بیندیشد و بـا دیده‌ای انتقادی به آن بنگرد. از مسائل اساسی مورد بحث و انتقاد در این داستان می‌توان به روابط جنسی آزاد، پلیس، رسانه‌ها، فقر، کار، قانون، و پول اشاره کرد. اینکه چنین زنـدگی آمریکایی مدرنی تا چه حد می‌تواند سطحی، پوچ، درگیر ظواهر و غرق در لذت‌های جنسی افسارگسیخته باشد. برای مثال، آرزوی فردی می‌تواند معلول‌شدن در اثر سانحه‌ای باشد برای مدتی فراغت از کار؛ یا اینکه چطور می‌شود کسی یا شرکتی را سو کرد و از این طریق پولی به جیب زد؛ سروکار پیداکردن بـا پلیس و قانون تا چه حد می‌تواند دست‌وپاگیر باشد و نتیجه‌ای معکوس به بار بیاورد؛ آزادی هرچه بیشتر روابط جنسی چگونه می‌تواند یگانه هدف بخشی از جامعه باشد؛ چطور دولت با مقروض‌کردن اشخاص تا آخر عمر از آن‌ها کار می‌کشد طوری که یک هفته کارنکردن می‌تواند آرزوی شخصی باشد و غیره. افرادی که از پنجره دیده می‌شوند فـقط صـورت و ظاهرند و هیچ اطلاعات تکمیلی دیگری درموردشان داده نمی‌شود. راوی فـقط مشاهده‌گر است و گاهی قضاوت‌های شخصی می‌کند. اما همین صورت ظاهری افراد است که داستان را می‌سازد. نگاه کنید به: بومیان آمریکاییِ نظافتچی و خدمتکار، زنی که شبیه مرد است و مردی که شبیه زن (دختر-پسر)، مردی با پشتی کاملاً خال‌کوبی‌شده، سیاه‌پوست قوی‌هیکل، دست‌هایی که طبل و شیپور می‌زنند؛ گویی با کارناوالی از افراد روبروییم که هویت خاصی ندارند و بیشتر شبیه به عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی‌اند تا انسان‌هایی مسئول. داستان از اینکه توانسته جامعهٔ مدرن آمریکایی را بـه نقد بکشد و سؤالاتی تأمل‌برانگیز برای خواننده ایجاد کند، بسیار موفق بوده است. روایت روان، نثر ساده، و ساختار بدون پیچیدگی آن موجب می‌شود که درون‌مایه و محتوای اثر خود را پررنگ‌تر و مؤثرتر نشان دهد و این همان چیزی‌ اسـت که داستان می‌خواسته و توانسته که به انجام برساند.»

در ادامه، دکتر سعید ممتازی نکاتی را با نگاه روان‌شناسی اجتماعی به داستان با کارگاه در میان گذاشت: «داستان زیبای «پنجرهٔ رو به متل» داستانی با طنز تلخ است که به زندگی عادی مهاجران و سایر فرودستان مردم عادی شهر به‌اصطلاح فرشتگان می‌پردازد و از لایه‌های پنهان پایتخت هالیوود حکایت می‌کند. آنجا که متل بی‌ستارهٔ داستان هم «هالیوود متل» نام دارد. وقتی در داستان با آمیزه‌ای از طنز و جد گفته می‌شود «درد، امری فرهنگی است» ترجیح می‌دهم از دید روان‌شناسی اجتماعی به داستان نگاه کنم: روانشناسی اجتماعی علمی است که برای درک ماهیت و علل رفتار فردی در شرایط اجتماعی تلاش می‌کند.

رفتار انسانی تحت‌تأثیر دیگران و همچنین زمینهٔ اجتماعی‌ای که رفتار در آن روی می‌دهد، قرار دارد. به‌همین دلیل باید به عواملی که ما را به رفتاری خاص در حضور دیگران هدایت می‌کند و همچنین به شرایطی که در آن، رفتار یا افکار و احساسات خاصی رخ می‌دهد، توجه کنیم. در داستان «پنجرهٔ رو به متل» از تکنیک سینمایی مونتاژ موازی برای روایت دو قصه استفاده شده است. قصهٔ حال و روزی که در زندگی راوی به‌عنوان یک مهاجر معمولی و سردرگم در جریان است و قصهٔ آدم‌هایی که او به‌تصادف از پنجرهٔ اتاقش شاهد آن‌هاست و آنچه را می‌بیند با ذهن یک شرقی غمگین برداشت و تحلیل می‌کند. گله و دودلی راوی در عبارت «سو کنم یا نکنم» بازگویی گله و شکایت او از دنیاست و از زندگی. این دودلی به‌نوعی تردید بین شکایت‌کردن و عمل‌گرایی است در مقابل بی‌عملیِ با ماسک کنارآمدن، و تحمل و مدارا. همان دودلی‌ای که در روان‌شناسی زن راوی هم خود را به‌صورت تردید بین سکوت در برابر جنایت احتمالی و تماس با پلیس و به‌خطرانداختن خلوت و امنیت فردی‌اش نشان می‌دهد. ممکن است ما در نگاه اول راوی را زنی سرگردان و حتی ساده‌دل ببینیم، اما در نگاهی عمیق‌تر، این شرایط جامعه است که آن هویت را به او تحمیل کرده است.

پرتو نور‌علا این داستان را در نشریهٔ «بررسی کتاب» منتشر کرده و آن را به اردشیر محصص، طراح معاصر تقدیم کرده است و جالب اینکه آنچه نیم قرن پیش در ویژه‌نامهٔ همان نشریه دربارهٔ اردشیر نوشته شده، در مورد این نویسندهٔ رئالیست «پنجرهٔ رو به متل» هم صادق است:

«تیغ بر چشم می‌کشد و بر جراحت آن نیز دو گلوله از آتش شلیک می‌کند، تا جراحت برای تو فراموش‌ناشدنی باشد. او با لبخند تلخ کافکاوار خود، بنیادهای بی‌ریشه را که متأسفانه به‌عنوان واقعیت در روابط اجتماعی شکل گرفته‌اند، فرو می‌ریزد، در چرخش قلم در دست او، ما شاهد فروریختن هستیم. کار او، اصولاً ویرانگری است. او معلم اخلاق نیست، از آن دسته مصلحین اجتماعی‌ای که خوش‌بینانه می‌گویند: درست می‌شود، امیدوار باشید. او بدبینانه نگاه نمی‌کند، کاشف بدی‌هاست.»

داستان از روزمرگی تلخ و یکنواختیِ مرگ‌واره طبقهٔ فرودست آکنده است، در اتاق رو به متل همه‌چیز ناقص و ضعیف و ناسالم است. داستان روایتگر اتاق‌های توسری‌خورده، آدم‌های توسری‌خورده، و آرزوهای توسری‌خورده، سیب نیم‌خورده، ازکارافتادگی نیمه‌عمدی و کُرست نیمه‌پنهان‌شده است، آن هم در شهر شیطان زرد، آنجا که همه‌چیز در خدمت پول است و پول با سکس و قانون و تن و ناتوانی و فراموش‌شدگی و ازخودبیگانگی مرتبط است، همان‌جا که اگر به‌گفتهٔ راوی با عینک (بخوانید: دقت) نگاه کنیم، دردها بزرگ‌تر و زشت‌تر می‌شود. پنجرهٔ رو به متل داستانی است با نگاه واقع‌گرا و در عین حال با طنزی زنانه، داستانی آکنده از بوی تن خستهٔ زنی تنها.»

داوود مرز آرا در ادامه این نکات را بیان کرد: «منظرۀ روبروی راوی یعنی منظرۀ «هالیوود متل» راوی را به یاد قرض‌هایش می‌اندازد و نوع روایت داستان هم مرا به یاد شهرفرنگیِ زمان بچگی‌ام انداخت، که جلوی آن جعبهٔ سحرآمیز زانو می‌زدیم یا چمباتمه می‌نشستیم تا شهرفرنگی، قصهٔ عکس‌هایی را که پشت‌سرهم نشان می‌داد، برایمان تعریف کند. اما راوی داستان پنجرهٔ رو به متل برخلاف شهرفرنگی فقط آنچه را که از پنجره می‌بیند، تعریف نمی‌کند. حکایت خودش هم بخشی از داستان است. انگار از پنجرهٔ رو به متل، پنجره ای رو به خودش هم باز کرده است. دو داستان از یک پنجره. 

در این داستان، یکی از دوستان راوی آهسته از او می‌پرسد: «راستش را بگو چطوری خودت را زدی به اتوبوس؟» به‌باور من این جمله به‌تنهایی القاء قشنگی بود که کمک می‌کرد تا منِ خواننده به‌طور غیرمستقیم به خواستهٔ درونی راوی پی ببرم. ولی توضیحاتی مثل آرزوی راوی در گرفتن مرخصی و احتمالاً دریافت پولی کلان از شرکت بیمه برای پِی‌آف بدهی خانه‌اش و کلاً سنگین‌کردن بار توضیحی و توصیفی این طرف پنجره (مخصوصاً به‌کاربردن آمار و ارقام برای نشان‌دادن اصرار دوستان راوی از کم‌وکیف ماجرا و استفاده از کلمات «فارگلیسی» احتمالاً برای نشان‌دادن مهاجربودن راوی، زبان به‌کار‌رفتهٔ هر دو طرف پنجره را ثقیل می‌کند.

این‌طرف پنجره داستان شخصی است که آرزو داشته تصادفی بکند بلکه از طریق بیمه به نوایی برسد، حالا به آرزوی تصادف رسیده، اما شرایط طوری است که ممکن است از طریق بیمه به نوایی نرسد.

داستان آن‌طرف پنجره برداشت‌های نه‌چندان زیبای همین شخص آسیب‌دیده در اتاق است از آنچه که در متل روبه‌رو اتفاق می‌افتد و ضرورت تأکید به تخم‌وترکهٔ دو سه تا از کارگران، و اصرار به اتاق «پنج تا به آخر مانده» برایم روشن نبود، ولی رفتن یکی از همین کارگران با چرخ‌دستی به همان اتاق پنج تا مانده به آخر برای منی که از همینگوی در جایی خوانده‌ام که اگر من در داستانم تفنگی را به دیوار آویختم، حتماً از آن در جایی دیگر در همان داستان استفاده خواهم کرد، کاملاً روشن بود و ایجاد دلهره و تعلیقی برایم به‌دنبال نداشت. 

ضمناً به‌باور من فهرست‌کردن محتویات کیف راوی با ذکر چند قلم و یا حذف کلی‌اش خللی در داستان به‌وجود نمی‌آورد. من وقتی داستانی را می‌خوانم، یک حسی به من منتقل می‌شود. اول نگاه می‌کنم ببینم از آن داستان خوشم آمده یا نه، بعد به ساختار و تکنیکی که نویسنده به کار برده توجه می‌کنم و بعد از خودم می‌پرسم درون‌مایهٔ این داستان چیست؟ یعنی داستان راجع به چه چیزی حرف می‌زند تا از فکر مسلط و محتوای اصلی داستان سر در بیاورم.»

مرتضی مشتاقی برجسته‌ترین عنصر داستان را شخصیت آفریده‌شده می‌داند که دوفرهنگی و دوزبانه است و در داستان پنجره‌ای گشوده تا از دید این مهاجر به دنیای بیرون نگاه کند که سوءتفاهم ایجاد می‌شود. 

سیامند زندی نیز ساختن کاراکتر یک مهاجر آمریکای شمالی را کار برجستهٔ نویسنده می‌داند. کاراکتری که می‌خواهد آنچه را داشته با ساده‌ترین راه دوباره به‌دست آورد و از آن‌رو دنبال یک تصادف است تا با سوکردن به هدف برسد. او شخصیت‌سازی مهاجر در این داستان را همانند شخصیت‌سازی «آقای چوخ بختیار» صمد بهرنگی یا «دایی‌جان ناپلئون» ایرج پزشک‌زاد می‌بیند.

سهیل شریفان داستان «پنجرهٔ رو به متل» را به‌سبب پرداختن به موضوع ال‌جی‌بی‌تی‌کیو در بیست و هشت سال پیش، بسیار جسورانه و پیشروتر از آن زمان دید. وی کاربرد «جک همر» به‌معنی چکش بادی برای شکافتن آسفالت خیابان را مناسب‌تر از «متهٔ برقی» دانست که اساساً به کار راهسازی نمی‌آید. همچنین گفت که صدای مسلسل‌وار چکش می‌توانست با تکان‌های پردهٔ اتاق هماهنگ شده و بیان تصویری پیوسته‌ای ایجاد کند. تعمیر آسفالت نماد راه ناهموار پیش‌روی مردم در احقاق حقوق جنسیتی خود است. همچنین به‌قول او آنچه «راه‌رفتن تدریجی کلمات» است، باعث شده با توجه به آنکه این داستان بیست و هشت سال قبل نوشته شده، معانی برخی کلمات دستخوش تغییر شود. مثلاً دختر-پسر بیشتر معنی پسر دخترنما می‌داده و الان واژگان دیگری رایج است. وقتی داستان منتشر شد در حکم تیری است که از چلهٔ کمان پریده و نمی‌شود انتظار بازنویسی دوباره داشت چرا که کلمات این داستان مربوط به‌همان دوره است و تغییر آن ایجاد زمان‌پریشی در واژگان است. با توجه به تعریف اولیه در منطق که دلالت لفظ بر معنی قراردادی است، راه‌رفتن کلمات و جابه‌جایی معنی آن‌ها قرار اجتماعی حاکم بر نوشته را مخدوش و هم نویسنده و هم مخاطب را سردرگم می‌کند که ای‌بسا نوع نگاه به موضوع را برای مخاطب امروز حتی قدری برخورنده کرده‌ باشد. درصورتی‌که اگر با شناخت از معانیِ همان دوره خوانده شود، همان‌طور که پیشتر گفته شد، این داستان بسیار حمایتگر، پیشرو و متهورانه بوده است.»

حمید مساح ضمن تأیید نکات ذکرشده توسط دیگران، فکر می‌کند کفهٔ برخورد با مهاجر سنگین‌تر است: مهاجری که تقلب می‌کند، انگلیسی نمی‌داند، چسب اداره را دزدیده… و او این نگرش را صحیح نمی‌داند.

مهرخ غفاری هم ضمن جالب‌خواندن داستان چند نکته را به این شرح بیان کرد: «نویسنده چرا روی تفاوت نژادها اصرار دارد؟ آیا این نگاه بی‌طرفانه است یا از چشم آن مهاجرِ گیج‌وگول است؟ آیا این نگاهی نژادپرستانه است که در بعضی جملات وجود دارد؟ در این داستان چندین داستان آمده بود و آیا می‌شود تمام این‌ها را در یک داستان کوتاه آورد؟»

امیرحسین یزدان‌بُد نیز گفت که در این داستان در انتها اتفاقاتی می‌افتد که انتظار نمی‌رود و به‌همین خاطر از این داستان بسیار لذت برده است. همچنین کلماتی مانند دفیله و قزن در داستان برایش تازگی داشته است.

حسن عظیمی در ادامه نکات ویرایشی را مطرح کرد که از ذکر آن‌ها در این خلاصه صرف‌نظر می‌شود.

کامران قوامی سپس گفت: «نوشته‌های خانم نوری‌علا از دل و از تجربه‌های زیسته بر آمده و لاجرم بر دل می‌نشیند۔ من بسیار خوشحالم با خانم نوری‌علا و آثار ایشان آشنا شدم. برای من این آشنایی دریچه‌ای است به جهان انسانی نادر و نویسنده‌ای که براساس تجربهٔ زیسته‌اش با نثری سرشار از طنز سخن می‌گوید۔ طنز در جای‌جای داستان خوانده‌شده جاری است، طنزی که همهٔ زوایای زندگی و جامعه و روابط آن را نشانه گرفته و به‌شدت جدی است و سرشار از نکته‌بینی و ژرف‌اندیشی. طنز یکی از شاخصه‌های این اثر است که باعث شده به‌راحتی همراه داستان حرکت کنیم و با آن احساس نزدیکی کنیم.»

وحید ذاکری نیز ضمن تأیید طنز داستان آن را طنز کلامی می‌نامد و نمونه هایی را نقل می‌کند. او انتخاب زمان حال را مناسب داستان می‌داند و ادامه می‌دهد که انتظار تغییر در وضعیت بیرونی و درونی راوی در انتها را داشته اما آن را نگرفته است.

مرال دهقانی هم تأکید کرد که طنز داستان تلخی آن را پوشانده بود. همچنین اشارات بین‌متنی بسیار زیبا بوده و در حقیقت ادای دین به اردشیر محصص است. ایشان داستان را کلاس درسی می‌بیند که به‌عنوان یک مهاجر باز باید به دلایل مهاجرت خود نگاه کرد. 

سودابه رکنی می‌گوید: «راوی داستان شما خود من بودم وقتی وارد آمریکا شدم. داستان خیلی خوبی بود و من با آن همزادپنداری کردم.»

امیر حسن‌زاده با نگاهی به نمایشنامهٔ «فردای میهن» نوشتهٔ پرتو نوری علا گفت: «این نمایشنامه سعی دارد بیانگر مطالبات زنان ایرانی در اوایل ظهور رضاشاه پهلوی – تقریباً صد سال پیش – باشد. اگر چه پاره‌ای از این مطالبات کماکان خواستهٔ مردم ایرانی است، انتخاب تاریخی دور برای وقوع حوادث نمایش به‌نوعی تأکید نویسنده بر استمرار این مطالبات و تلاش جامعهٔ ایرانی برای دستیابی به آن مشخصاً پس از انقلاب مشروطه تا زمان حال است. نمایشنامه به‌نوعی مانیفست نویسنده‌اش به‌عنوان طرفدار حقوق زنان عمل می‌کند و آن خواسته‌ها در متن فهرست شده‌اند، اما به‌کارگیری شخصیت‌های ذهن‌آشنا و بیان جملات و گفت‌وگوهای مسبوق‌به‌سابقه، جلوافتادن طلب‌های اجتماعی و سیاسی بر وجوه ادبی و دراماتیک متن را جلوه‌گر می‌سازد. با این اوصاف، نباید از پایان‌بندیِ تا حدی غافلگیرانهٔ نمایش بگذریم که نویسنده، شخصیت زن اصلی نمایش، یعنی میهن را قهرمانی دلیر و ایثارگر معرفی می‌کند و البته که تمام مردان زندهٔ نمایش هم حقیر و سفله، هوس‌باز و بی‌مایه‌اند، حتی روزنامه‌نگار منورالفکرش! نویسنده در جایی دیگر از نمایش وقوع تغییر در جامعهٔ ایرانی را بدون مشارکت نیمی از آن یعنی نیمهٔ زن آن امکان‌ناپذیر می‌داند، اما خود نیم دیگر همان جامعه را مردانی نفرت‌انگیز و پلشت معرفی می‌کند! آیا این یک تناقض نیست؟ مرد خوب نمایش مردی است که مرده، یعنی پدر میهن، و از او خاطره‌ای بیش نمانده، و باقی مردان یکسره بدخوی و بدسگال‌اند! در هواخواهی از حقوق زنان، فرهنگ‌سازی و تربیت نسل‌های جدید در شناخت پیشینه، عوامل سیاسی، اجتماعی و باورهای اعتقادی به‌علاوه بسترهای حصول مسالمت‌آمیز و البته نیازمند به زمان آن عمدتاً نادیده گرفته شده و روش‌هایی اعمال می‌شود که حاصل بیشتر آن‌ها مقابل هم قراردادن توده‌ها، ترویج و رواداری خشونت و عدم انسجام اجتماعی است. در جایی از نمایش، در صفحهٔ ۴۶، از قول زنی ناشناخته در میان جلسهٔ مولودی‌خوانی می‌خوانیم: ما می‌خواهیم مثل زنان غربی حق انتخاب داشته باشیم…! به‌نظر می‌آید تأسی به زنان غربی در داشتن حق انتخاب به‌طور عام و احتمالاً سایر حقوق و مناسبات از دیگر دغدغه‌های نمایش باشد. در سال‌های اخیر دنباله‌روی از هژمونی غرب و الگوبرداری از آنچه در این دیار ساری و جاری است، به‌عنوان راه‌حلی برای پیشرفت و خوشبختی ملت‌های دیگر معرفی شده است. تجربهٔ جنگ‌های افغانستان، عراق و لیبی، تحمیل و تغییر دولت‌ها به زور نیروهای خارجی و مشکلات فراوان و روزمرهٔ ممالک مداخله‌گر، مصیبت‌باربودن این نسخه‌پیچی‌ها را نشان داده است.

جمال کردستانی نیز ضمن تشکر از پرتو نوری‌علا برای حضور در کارگاه، گفت: «بنده راستش با داستان «پنجرهٔ رو به متل» شما نتوانستم ارتباط خوبی برقرار کنم، ولی دو داستان دیگرتان یعنی «خانهٔ آفتابی» و «جُ د ا ی ی» با تکنیک‌هایی که در آن‌ها به‌کار رفته، برایم بسیار جذاب و آموزنده بود. در «خانهٔ آفتابی» در نامه‌ای که زن راوی برای همسرش می‌نویسد، آنجا که نوشته‌ها با فونتی برجسته آمده، وجه ظاهری و دروغین زن صحبت می‌کند و در لابه‌لای این نوشته‌ها با خطوطی نازک‌تر، آن وجه دیگر که واقعی‌تر و درونی‌تر است با زبانی تند و شِکوه‌آمیز مرد را به باد استهزا و تمسخر می‌گیرد. در داستان «جُ د ا ی ی» هر جا کلمهٔ جدایی به‌صورت گسسته یعنی جدایی آمده است، نویسنده توانسته بار معنایی خاصی را در پشت این تک‌واژه بگذارد و با همین کلمه پیام خود را بدون نیاز به هیچ توصیف و توضیح اضافه‌ای به خواننده برساند. شما در اغلب داستان‌هایتان به‌قول دوستمان امیر، نگاهی اغراق‌آمیز و تند به شخصیت‌های مرد دارید. در داستان «سرخ و سیاه» تصویری این‌چنین از مردها ارائه داده‌اید؛ «روی شیرازهٔ قطور کتاب تاریخ ایران، خطی باریکی از خون» و همین خط خونین در بسیاری از داستان‌های شما چهره‌ای مخوف و ترسناک از مرد ارائه می‌دهد. به‌نظر بنده درخشان‌ترین داستان در میان داستان‌های کوتاه شما داستان «مثل من» است که در آن جدال‌های درونی من‌ها با همدیگر مسیر پرتلاطم رشد و تکامل شخصیت راوی را که همانا نویسنده است، بیان کرده است.»

پس از تنفسی کوتاه پرتو نوری‌علا در شروع توضیحاتش می‌گوید که او همیشه صداقت و جرئت داشته که صریح بنویسد. او می‌افزاید: «از همهٔ دوستانی که با این دقت داستان را خوانده و نظرات انتقادی خود را چه مثبت و چه منفی با من و ما در میان گذاشتند، بسیار سپاسگزارم. همان‌طور که همهٔ شما متوجه شدید، این داستان از زبان زنی بیان می‌شود تازه‌مهاجر، ناآشنا به‌زبان انگلیسی، که در میان مشتی از دوستان ایرانی ساکن لس آنجلس زندگی می‌کند. به‌قول دوست عزیزی که اشاره کرد، «زنی گیج‌و‌گول» است. قضاوت‌هایش نسبت به آنچه بیرون از پنجرهٔ رو به مُتل می‌گذرد، سطحی، شتاب‌زده و درهم‌ریخته است. او قصد خفیف‌وخوارکردن هیچ فردی از نژاد و جنس و جنسیت را ندارد. اما نوع نگرش و بیان این زن چون با ابهام و تعجب و به‌کاربردن لغات غیرمتداول همراه است، ممکن است در برخی از شما شبههٔ نژادپرستی یا تحقیر ال‌جی‌بی‌تی پیدا کرده است. در مورد به‌کاربردن لغات قدیمی و ازکارافتاده، بخشی از آن‌ها عمدی بوده و برخی دیگر مال ۳۰ سال پیش است یعنی زمانی که داستان نوشته شده است‌ کاری‌اش نمی‌شود کرد. در مورد جملهٔ «او به صورتش لطمه زد» پرسیده‌اند؛ در داستان‌های قدیمی این کلمه (لطمه) بیشتر برای زنانی که اغلب صورت خود را می‌خراشیدند یا ادای ضربه‌زدن به صورت خود را در می‌آورند به کار می‌رفت، و در واقع کلمۀ «لطمه» برای ضربۀ بدون درد همراه شوخ‌وشنگی به کار می‌رود. دوستی هم گفتند که بهتر بود بخش کیف زن و ذکر محتویاتش حذف می‌شد. من موافق نیستم؛ انواع محتویات به‌هم‌ریختهٔ کیف، اولاً نشانگر بی‌نظمی و آشفتگی زن است، بعد هم نشان می‌دهد که او ناهارش را با خود می‌آورد و سر کار می‌خورد، برگ جریمۀ رانندگی هم گرفته، چسب هم از اداره کش رفته و کُرستش را با مهارت در همان سر کار از گردنش بیرون کشیده و چپانده در کیفش… به‌نظر من این کیف دنیای کوچک‌تری از زندگی خود زن است.»

آنچه در پایان‌بندی گزارش شایان ذکر است اینکه استاد محمدعلی رفتار و واکنش‌های پرتو نوری‌علا را نسبت به سؤالات و انتقادات ستوده و آن را خیلی باارزش می‌داند.

در انتها اشاره می‌شود که در این جلسه بحث‌های متعدد دیگری هم البته بود که مجال پرداختن به همهٔ آن‌ها میسر نیست.

ارسال دیدگاه